تبلیغات کلیکی و کسب در آمد لطفا کلیک کنید برای حمایت از ما

جستجو در کل مطالب این وبلاگ

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

زنان قربانیان خشونت ( حادثه ای تلخ و تکان دهنده)

زنان قربانیان خشونت ( حادثه ای تلخ و تکان دهنده)

زنان قربانیان خشونت ( حادثه ای تلخ و تکان دهنده)

اخطار: قبل از خواندن این متن از شما تقاضا می شود چنانچه دچار اختلالات یا ضعف عصبی ، روحی ، روانی و یا نارحتی قلبی دارید از خواندن این مطلب خودداری نمائید.

چندی پیش ماموران ستاد حفاظت و پیگیری اجتماعی شادگان در یک گزارش محرمانه پی به نا پدید شدن مشکوک زن جوانی بدند که از روز 13 فروردین ماه دیده نشده بود. ماموران پس از تحقیقات نا محسوس به بازجوئی از اعضای خانواده این زن جوان پرداختند تا اینکه پدر خانواده با اعترافی هولناک پرده از سرنوشت تلخی که برای دختر جوانش رقم زده بود برداشت و گفت : دو سال قبل بود که پس از طلاق دخترم ( نجات) متوجه شدیم او باردار شده است به خاطر این مساله آبروی ما نزد همه رفته بود با شکایتی که کردیم دخترم در دادگاه ادعا کرد با فردی رابطه پنهانی داشته و از او باردار شده است.

وی افزود با توجه به انکارهای آن مرد قرار شد تا هنگام تولد نوزاد و آزمایشهای لازم دخترم در زندان بماند . پس از تولد نوزاد بود که یک روز از سوی دادگاه احضار شد . در آنجا بود که متوجه شدم آزمایشات ادعای دخترم را ثابت نکرده است.

این مرد با ناراحتی ادامه داد : با توجه به وضعیت جسمانی دخترم قاضی او و دخترش را به من سپرد. از همان زمان زخم زبانهای اطرافیان به سوی من شروع به باریدن کرد همه می گفتند چرا لکه ننگ را در دامن خودت پرورش می دهی. وی افزود به ناچار خانه ام را ترک کرده و به شهر دیگری رفتیم دخترم در این مدت سر به راه شده بود و بچه اش را بزرگ می کرد ولی باز هم در محل جدید زندگیمان این حرف ها را می شنیدم حتی وقتی همسایگان متوجه سرنوشت دخترم و نوه ام می شدند مرا سرزنش می کردند و می خواتسم دخترم را از پای دراورم. این مرد اضافه کرد پس از مدت دو سال ناچار شدم دوباره محل زندگیم را تغییر بدهم. از حرفهای مردم خسته شده بودم به همین خاطر فکر کردم اگر به یک روستا مهاجرت کنم مشکلاتم حل می شود ولی بعد از چند هفته زندگی در روستا متوجه شدم اشتباه کرده ام چون در آنجا هم دوباره عده ای مرا به خاطر اینکه دختر نا فرمانم را از پای درنیاورده بودم سرزنش می کردند. از حرف مردم خسته شده بودم دیگر راهی برایم وجود نداشت می دانستم حتی اگر به دورترین نقاط نیز بروم شخصی پیدا خواهد شد که مرا به خاطر این مسئله سرزنش کند.

اخطار مجددا تاکید می شود چنانچه ناراحتی خاصی دارید از خواند ادامه مطلب خودداری کنید.

وی ادامه داد: بالاخره شب 12 فروردین ماه بود که تصمیم خودم را گرفتم ساعت یک و نیم شب بود باید هرطور بود دخترم را از پای در می آوردمنمی دانستم چطور باید اینکار را انجام بدهم. کمی فکر کردم تا اینکه به ذهنم رسید اورا زنده به گور کنم. این مرد افزود: دخترم نجات در خواب بود . بالای سرش رفتم و او را از خواب بیدار کردم به او گفتم می خواهم تو را بکشم. از جا بلند شد از دخترم خواستم چای درست کند تا با هم بخوریم. چای درست کرد و کنارم نشست.با هم چایی خوردیم. این مرد 60 ساله اظهار کرد: خودش هم از حرف مردم خسته شده بود پذیرفت نا همرام بیاید تا او را به قتل برسانم. یک بیل برداشتم و با نجات همان نیمه شب از خانه بیرون زدیممی دانستم که چند صد متر بالاتر از خانه مان یک منطقه بیابانی است به طرف آنجا راه افتادم دخترم هم از پشت دنبالم می آمد.300 متر جلو رفتم و بالاخره جایی که دو درخت نخل است ایستادم وی گفت می خواستم: گور دخترم را بین دخرت نخل قرار بدهم. بین دو درخت نخل ایستادم وشروع به کندن زمین کردم کمی خسته شدم که متوجه شدم نجات برای کمک به من روی زمین نشسته و با دستانش خاک ها رو بیرون میریزد گودال که حفر شد دخترم کناری ایستاد. این مرد گفت : بعد از آن از نجات خواستم که درون چاله عمیق دراز بکشد بی آنکه حرفی بزند یا اعتراضی بکند پای به گودال گذاشت و درون آن دراز کشید حالم بد شده بود ولی فکر می کردم کار درستی انجام می دهم. وی اضافه کرد بیل را برداشتم و با آن آرام آرام خاک روی پاهای نجات ریختم. او هیچ حرفی نمیزد و اعتراضی نمیکرد. به آسمان نگاه میکرد و دستش را روی قرآن کوچکی که در گردنبندش آویزان کرده بود گذاشته بود. با بیل خاک را روی سینه و شکمش ریختم ولی باز هم حرفی نزد دلم می خواست بگوید پدر اینکار را نکن ولی او هیچ حرفی نزد. سکوت کرده بود و به آسمان خیره شده بود. قبل از اینکه خاک را روی صورتش بریزم نگاهش کردم.صدایم کرد و گفت: بابا از دخترم مراقبت کن. با هم خداحافظی کردیم و من صورتش را با خاک پوشاندم. زانوهایم می لرزید همانجا کنار قبر دخترم که در حال جان دادن بود زانو زدم و به فکر فرو رفتم عرق سردی سراپایم را خیس کرده بود.کمی گذشت تا توانستم از جا بلند شوم و به خانه بروم. وقتی به خانه رفتم مسرم و بچه ها خواب بودند. به آنها حرفی نزذم روزه بعد بود که همسرم - نامادری نجات - سراغ او را از من گرفت بریا او همه چیز را تعریف کردم ولی به او گفتم اگر در این مورد با کسی حرفی بزند او را هم خواهم کشت.

با اعترافات هولناک این پدر بازپرس چعباوی دستور داد تا بلافاصله محلی که نجات در آنجا زنده به گور شده بود شکافته شود با توجه به حفر کانال در محلی در جوار دو درخت نخل پس از ساعتها خاکبرداری جسد نجات در سطح خاک نمایان شد جسد این زن 22 ساله نگون بخت در حالی به پزشکی قانونی انتقال یافت که او لباس راحتی خانه و با دمپایی پای به قربانگاه خود گذاشته بود و کیف چرمی دعا نیز بر گردنش قرار داشت پدر نجات پس از بازسازی صحنه جنایت در میان دو نخل زانو زدو گریان گفت : نادانی کردم و پشیمان هستم او آبروی مرا برده بود و من از سوی مردم تحت فشار بودم.

حالا آیا همان مردم نمی گویند چه پدر بی رحمی ؟

مقاله بالا از طرف سیما ی به دست ما رسید که برگرفته از یکی از نشریات معتبر هفتگی در ایران است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر